مجموعه:
. یک تصویر ارگانیک از یک نمونه – ۲۱۰.۰۰۰ کلمه – ۲۰۰۴ تا ۲۰۲۰
. «من» : مجموعه اسکیسها – جلد اول (به انگلیسی- در آمازون قابل دسترسی است) – ۵۰.۰۰۰ کلمه – آگست ۲۰۲۰ تا فوریه ۲۰۲۱
. «من» : مجموعه اسکیسها – جلد دوم – ۷۲.۰۰۰ کلمه – سپتامبر ۲۰۲۱ تا اپریل ۲۰۲۲
· «من» : مجموعه اسکیسها – جلد سوم – ۴۰.۰۰۰ کلمه – آگست ۲۰۲۲ تا فوریه ۲۰۲۳
· «من» : مجموعه اسکیسها – جلد چهارم – ۵۰.۰۰۰ کلمه – سپتامبر ۲۰۲۳ تا می ۲۰۲۴
متون همگی جستار محسوب میشوند.
آن که چیزی مینویسد معمولاً چه میزان محتوای آنچه در حال نوشتناش است اصلِمطلبِ لحظهاش است و «توجه»اش چگونه و با چه کیفیتای با آن درگیر است؟ آن که نوشتههایش اصلِمطلبهایش را همراهی میکنند توجهاش به گونهای با محتوا درگیر است که اگر بهرۀ هوشی او پایینتر از میانگین بوده و دارای جهانبینیِ نحیفای، البته نه اعتقادِجمعیمحور، نیز باشد هم خروجیاش برای هر دیگریای قابل تأمل خواهد بود. چنین اثری از غیرزردترین آثارِ غیرِ «دانشگاهی در علوم دقیق» خواهد بود و نیز این آخرین سبکای خواهد بود که هوش مصنوعی ممکن است بتواند تولیدش کند، حال چه برسد که در پیِ سکوت و خلوت زردیهای نهادینه و گریزناپذیرِ نگاهِ اجتماعی یا غیرفردی به پدیدهها و امور اجتماعی و جمعی و فردی کمکارکردتر و در نتیجه بیرمق شده باشند و همچنین آن اصلمطلبها با فردیت یعنی آنچه برای هوشهای مصنوعی وادیِ خارج از درک و دسترس محسوب میشود همبستهتر گشته باشند.
چند علت معمولِ رویآوریِ یک فرد به وادیِ تنهایی و جداشدناش از تمدن و نُرمها:
-- شکست و سَرخوردگی و ناامیدی و بعد عادت و بعد، شاید، توجیه و تعبیر و تفسیر
-- ناهماهنگی با اجتماع خود، اجتماع گریزی، انسانگریزی، یا طردشدگی
-- ایمان، باور، ایدئولوژی، هدفای مشخص، یا تقلید
-- شاعرانگی متورم یا ملتهب
-- تروما، اختلال مغزی/روانی، یا آنارشیستیگری یا جبههای در برابر تمدن یا چیزی دیگر
-- شرایطِ پیشآمده مانند بیماریِ جسمیِ خاص، اختفاء، تبعید ، یا زندان
-- همراهی کردنِ رویکردِ مستقلِ فردی
اینکه رویکردِ فردیِ مستقل، دستکم با درجه استقلالای که نتوان متصل یا وابسته به غیرخود دانستاش، در بستر شخصیِ فرد چنان اُتوریته و بُرشای بیابد که بتواند از راه نُرمْ خارجاش سازد بدون اینکه دست شاعرانگی متورم یا ملتهبای در کار باشد با اختلاف کمیابترین است. ارگانیک بودن ضرورتِ رخدادناش است و نوع غیرارگانیکِ آن از رخدادی از شکل دوم فراتر نمیرود. آن خارجازنُرمروندگیها در پنج شکلِ اول خود نوعای نُرم هستند، ولی در شکل آخر چنین نیست و نمیتواند چنین باشد. روی امیدی در یا ناامیدی برای آینده سوار نیست و مشغول امورِ درجریان است؛ در واقع نه تنها یگانه کاری که در تجانس با این وادیِ دور از نُرمْ از دست فرد برمیآید مشغول شدن با جاریها است بلکه این نحوۀ مشغول بودنْ ضرورتِ در تجانس بودن با و خواستگاه این وادی و در نتیجه ضرورتِ ماندگاری و جهت نگرفتن به یکی از دو حالتِ نُرم، دستکم نه زودهنگام، یا مرگ در ته یک بنبست است. بیش از نیمی از متن اول به علاوه مابقی متنها در طی بیش از هشت سالای که در تنهایی تقریباً جدا از تمدنِ معمول و معمولهای تمدن به سر میبرم ایجاد شدند.
بسترِ این به خلوت پناه بردنْ در امتداد مسیری تکاملی (نه لزوماً به معنای تکمیلتر شدن) و نیازش به سکوت به تدریج آماده شد. در پیِ سهمناکیِ عواقبِ سرگردانی، سهلانگاری، و از تعادل خارج شدنِ حرکت در این وادیِ جدا افتاده از نُرمهای تمدنی «توجهِ» نگارندهْ خودکار به گونهای با این حرکت درگیر شد که «توسعۀ فهمِ موقعیت» به بازیِ اصلی و مرکزی او مبدل گشت؛ به علاوهْ چیز دیگری هم در اینجا نبود و نیست که حیات و پویایی قابل رقابتای از خود نشان دهد که بتواند توجه را به طوری پایدار از این بازی جداسازد و به سمت خود بکشاند. این متنها محصولِ جانبیِ ارگانیک این بازی یا شاید بشود گفت فقط ردپاهای آن هستند و ایجادشان در امتداد و به دنبال مطالبههای خود آن بوده است و نه هرگز هدفمند مانند به دنبال نویسنده شدن یا بودن یا ارائه به مخاطب یا چاپ و انتشار.
کلمۀ «من» در عنوانها و متنها بخصوص در غیر از متن اول به نگارنده باز نمیگردد و به خودِ پدیدۀ «من» اشاره دارد و اگر جاهایی در متنْ خودِ نگارنده یا «منِ» او وارد سناریو میشود صرفاً به عنوان تنها نمونۀ آزمایشگاهی که نگارنده قادر است دسترسی داشته باشد حضور مییابد؛ البته به طور طبیعی و گریزناپذیر نیمای از نگاهِ نگارنده همواره بر «منِ» خود است. در پرسپکتیوِ مخاطب آن حضورها میتوانند زیرسناریوها و نیز ستونهای ارگانیک سناریو به شمار آیند. «من» نخِ تسبیحِ آن جاریها و اصلمطلبها است. اگر در یک اثر با ساختاری ارگانیک – به طبعْ اگزیستانسیال – هیچ تصویر مستقیم و غیرمستقیمِ ارگانیکای از داستانِ ماشینِ ارگانیکِ ایجادکنندۀ اثر و در مورد انسانْ بخصوص داستانِ مهمترین جزءِ کانالِ ارتباطِ این ماشین با دنیای بیروناش یعنی «منِ» او منعکس نباشد اثر در بهترین حالتِ خود یک اگزیستانسیال ناقص و کمحیات بوده و قابلیت دیکد شدن ندارد و در نتیجه همسو شدن نگاه با نگاهِ ایجادکننده و فهمِ آنچه منظورِ زیرلایۀ اثر است که در همان وجهِ اگزیستانسیال یا ارگانیکاش نیز نهفته است ناممکن میباشد؛ چنین اثری ذاتاً قادر نیست بدون آسیب زدن به یا نحیف ساختنِ دادهْ حامل سناریوهایی از اعماق برای دیگری بوده و برای چشمان او دارای رزولوشن قابلتوجهای باشد و نزد دیگری نمیتواند از مجموعهای از نظریهپردازیهایی نیمهظریف بر مبنای سطح فراتر رود، حتی اگر در واقعیت مجموعهای از گزارشهای مستقیمای از اعماق باشد.
این متنها بافته و ساختۀ بلاواسطه و مستقیمِ اندیشیدن و فعالیتِ فعالانۀ آگاهی نیستند، مجموعهای از اسکیسهای بلادرنگ از ظاهرشدههای در آگاهی که در جایگاه اصلمطلب لحظه نیز قرار گرفتند هستند. حرکتها در محل تلاقی «شناخت» و «رویکردِ» نگارنده روی میدهند، همان جایی که نبردِ ارگانیک او در جریان است. در خط مقدّمِ هر حرکتای از جمله این حرکتْ «من» قرار گرفته است. در اینجا و در این ناشناختگیِ دنیای تکسکنه بدون فهم پدیدۀ «من» چیزی از راه و حرکت درک نمیشود و این فهم هم بدون حفاری و نفوذ به عمقترِ خود دسترسپذیر نمیگردد. احتمالاً جدا از این که این متنها به کجا میروند یا میبرند بشود گفت مجموعهاشان از زاویهای مستندی مشاهدهای[1] و از زاویهای کمی متفاوت گزارشای دقیق از تقلا و زیستای با خلوصِ اگزیستانسیالِ بالا و از زاویهای دیگر اتوبیوگرافیِ سطحِ یک ذهن در مسیرش در زعم خود به سمت پسِ خودش است.
علت این که متن دوم به زبان انگلیسی است:
نبودِ دیگری و همچنین منحصر شدن فکر کردن و گفتگوهایدرونیام به زبان اول و در نتیجه پیشنیامدن فرصت صحبت کردن به زبان دومْ بازیوار به سمت فکر کردن به این زبان کشاند. این سرآغاز جریانای که در ابتدا حول «پدیدۀ زبان» بود شد و سپس مرکزیت یافت و با جریانات مرکزی پیوند خورد و، با وجود عدم ضرورتای، فکرکردنِ آگاهانه و به دنبالِ آن اسکیسزدنها به زبان دوم به دلیل بافتِ کنجکاوکننده و جذبکنندهای که در جریانات مرکزی باعث میشدند و همچنین عادت و راهدستشدگیاشان تداوم یافتند.
مسئلۀ وابستگی و استقلال متنهای مجموعه:
لزومی به پیشنیاز یا پسنیاز برای هیچکدام وجود ندارد و هر کدام میتواند متنای مستقل شمرده شود. اما محتواها و سناریوهای متنها در امتداد هم هستند و کمترین امتیازِ در کنار هم قرار گرفتن متنها این است که شکل و همچنین میزانِ ارگانیسیتیِ ساختارها و نیز محتواهای متنها وضوح بیشتری مییابند و مواجهۀ کاملتری با هریک از متنها صورت میگیرد؛ انگار شابلُنها و نیز فیلترهای فعال[2] برای وضوحِ دیدِ متنها که در طول هر متن برای خودش شکل میگیرند متجانستر و کارآمدتر گردند.
از اینجا برای راحتی به جای «متنها» گفته میشود «متن».
ارگانیک بودنِ بافت و توالیِ مطالبْ ساختاری به متن داده که برخی از جاهایی که برای اثری غیرارگانیک معادل مرزهای توقف داده هستند برای این متن حکم مرز شروعِ ظهور دادههای اصلی و اصیلترش است که البته در قیاس با دادههای پیشامرزی همبستگیِ متفاوتای با واقعیت دارند.
شاید بتوان این متن را اثری دیونیزوسی به شمار آورد که در خلال آن عناصر آپولونی نیز به قسمای که موازنه برقرار باشد نقش بازی میکنند. حتی در مقایسه با آثار شوپنهاور و نیچه و کرکگارد به طور قابل دفاع و قابل تمییزی این موازنه کاملتر است؛ این را شاید باید بیشتر به حساب پیشتر رفتن تمدن و کاملتر شدن تجربه و علم و دانش و فهم و شناختِ عمومی و سادهتر شدن دسترسی به کتب و منابع و داده نسبت به گذشته و همچنین حضور خودشان و جمعی از پسینیاناشان در دستۀ پیشینیان گذارد، ولی اینجا این خود موازنه است که حائز اهمیت است نه دلیل برقراریاش.
بالاییِ میزانْ در عین بالایی اصالت یا ارگانیسیتیِ «عزم» و همچنین «شور» که فقط در صورت حضور فعالِ وجه دیونیزوسی میتواند ممکن شود برای «ظهورِ روحیه قهرمانانهواری در مسیر فردیِ مستقلِ خود» از ضروریهاست. حتی اگر مستقیم از روی آثارشان مشخص نشود هم زیستهای افرادی چون پاسکال و لایبنیتز و هگل و کانت و گالیله و دکارت و روسو و ارسطو و انیشتن و ویتگنشتاین و ابوعلیسینا نمیتوانند عاری از وجه دیونیزوسیِ فعالای بوده باشند. اما همانطور که زیست غیردیونیزوسی آن شکل و میزان فردیتای را که لازمۀ ارگانیک یا اگزیستانسیال شدن است در اختیار نخواهد داشت اثر غیراگزیستانسیال یا غیرارگانیک هم راهی به دیونیزوسی بودن ندارد حتی اگر در طیِ مسیری با وجه دیونیزوسیِ فعالای تولید شده باشد، مگر حداکثر با اعتبارِ فیکشنای درجه دو. و محور بلامنازع یک پدیده اگزیستانسیال، پنهان یا آشکار، «منِ» مرتبط با آن پدیده است و درجه خلوص این محوریت را میتوان با میزان ارگانیسیتی اثر معادل دانست.
این متنایست که در شناختِ ظریفترِ الگوها و الگوریتمهایی فعال در انسان کارایی دارد، نه لزوماً به واسطۀ آنچه محتوا بطور مستقیم تصویر کرده است بلکه به واسطۀ مواجههها با ارگانیسیتیهایی که محتوا به شکلای ارگانیک حاملاشان است و همچنین و بخصوص به واسطۀ رزُنانسهایی در مخاطب که نه مخاطب نقشای فعالانه در مولّد آن دارد و نه حتی نگارنده؛ البته بخشهایی از آن تصویرها نیز میتوانند با حفظِ مختصاتْ و به طور مستقیم در حمل آن ارگانیسیتیها حضور و نقش داشته باشند. این یکی از نتایج جانبیِ ارگانیک بودنِ متن است و نتیجه استعداد یا استطاعتِ بخصوصِ نگارنده در ادراک و شناخت و مهندسی نیست.
این متن نه بطور مشخص روی خط عقلانیتای صُلب حرکت میکند، نه خط غریزه و احساس، نه خط تجربه، و نه خط علم و آبجکتیوهای صِرف بلکه در خطهایی سربرآورده از اجتماعِ اینها غلت میخورد و میرود و جریانای سیال دارد و اگر دیگری خود را همچون ذرهای سبُک، نه مانند الواری دراز و سنگین، به جریان سپُرَد در حداقلاش برایش مانند یک پارک آبیِ طبیعیِ کوهستانی سرگرمکننده و پرهیجان و نفسگیر خواهد بود. از هر اثر تجربهگرا تجربهگرایانهتر و از هر اثر عقلگرا عقلگرایانهتر است و در عین حال در این اثر صلح و اتحاد و تعاملای تقریباً بدونِ مقامتْ بینِ این دو رویکرد جاریست؛ «تر»ها همان جایی قرار دارند که محل اتصال و اتحاد این دو است. هم گالیلهها را راضی میکند و هم کانتها، یا دستکم آنها را ناراضی و به معارض مبدل نخواهد کرد، در عین این که پستمدرنها یا پساساختارگراها هم نخواهند توانست از خود ندانندش. مکاتب شرقیِ غیرایمانی همچون ذن و بودیسم – البته همین که اسمای دارند کافیست که نتوان کامل از ایمانی بودن مبرایشان دانست، حتی اگر اسم خود را بیاسم گذارند – هم اگر در مواجهه با این متن آن را با خود همسو ندانند احتمالاً نتوانند مردود هم شمارند چراکه در هیچ نقطه نمیتوانند به شکلای، حتی در زعم خودشان، مجابکننده طوری جلویش بایستند و نفیاش کنند که خودشان را در خلال آن نقض نکرده باشند؛ که این امر نیز از شکل ارگانیسیتیِ بافتار و ساختار متن که مسئولیت مواجهه با چنین نفیهایی را«تقریباً» به طور کامل از روی دوشاش برمیدارد و آن را از جایگاه متهم و پاسخگو خارج میسازد نتیجه شده است؛ و جایی که چیزی اینگونه مقابل ارگانیسیتی قرار بگیرد یعنی مقابل صلبترین نوعِ واقعیاتِ جهانِ زندگان یعنی گرانشهای ارگانیک آن که جبرهای این جهان محسوب میشوند قد عَلَم کرده و نه تنها محکوم به کنار آمدن که در جاهایی برای آسیب ندیدن ناگزیر به همسو شدن یا دستکم همسو نشان دادنِ خود است.
شاید این متن از دسته غیرفیکشنترینها باشد؛ از آن جایی که در این متن شکل ایجاد محتوا و فرآیند تولید جمله و طرح میکروسکوپی و ماکروسکوپی ساختار و همچنین علت ثبت و فرآیندها تا ثبتْ ارگانیک هستند فیکشنیتاش در این ابعاد نیز اگر صفر هم نباشد نزدیک به صفر است و این ضریبِ غیرفیکشن بودنِ آن را از متون خاطرات و سفرنامهها و حتی گزارشها بالاتر میبرد و اگر این ضریبِ آن در مقایسه با متون علمیِ علومِ دقیق و متون آموزشی بالاتر نباشد پایینتر هم نیست.
[1] observational documentary
[2] active filter
شاید در آینده جلدهای دیگری به «مجموعه اسکیسها» اضافه شوند شاید هم نه.